مرکّب از: بی + شمر، مخفف بی شمار. بی حد و حساب. بی اندازه: گر او بی شمر سالیان بشمرد بدشمن رسد تخت کو بگذرد. فردوسی. تو گفتی که ابری برآمد شگرف بر آن بی شمر ژاله بارید و برف. اسدی. نگویی گاو بحری را چرا تبخاله شد عنبر گیا در ناف آهو مشک اذفر بی شمر دارد. ناصرخسرو
مُرَکَّب اَز: بی + شمر، مخفف بی شمار. بی حد و حساب. بی اندازه: گر او بی شمر سالیان بشمرد بدشمن رسد تخت کو بگذرد. فردوسی. تو گفتی که ابری برآمد شگرف بر آن بی شمر ژاله بارید و برف. اسدی. نگویی گاو بحری را چرا تبخاله شد عنبر گیا در ناف آهو مشک اذفر بی شمر دارد. ناصرخسرو